امروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم یکم تو جمع بمونم
اینکه قبول کردم با بچهها برم بیرون
ده نفر بودیم
اندازه دفعههای قبل حس اضافی بودن و تنهایی نداشتم و این دلیلش بختر شدن بچهها نبود تغییرایی بود که یه ترم طول کشید تا کم کم تو وجودم شکلشون بدم درست شبیه سفالگری
گاهی این حس انزواطلبی میومد سراغم اینکه دلم میخواست تنها باشم اما خب خوب باهاش کنار اومدم
کنار ده نفر بودن اسون نیست
و الان دایان داره میخونه تو گوشم ...